دستهبندی مقالات
جدیدترین مقالات
مقالات تصادفی
مقالات پربازدید
جدیدترین مقالات
- سخنرانی » گفتوگو با آیتالله عباس کعبی درباره مرحوم آیتالله هاشمی شاهرودی نابغه فقاهت
- سخنرانی » آیت الله کعبی: مبارزات امام راحل در دوران جمهوری اسلامی برای تدوین قانون اساسی بر مبنای فقه الگوی برخورد با مشکلات داخلی امروز
- سخنرانی » سخنرانی آیت الله کعبی در جمع اساتید سطوح عالی و اساتید بسیجی حوزه علمیه اصفهان: نقش روحانیت، قبل و بعد انقلاب اسلامی/ نقاط قوت و نقاط ضعف
- سخنرانی » متن کامل سخنرانی آیت الله کعبی در آذر ماه ۱۳۸۸ در یادواره میرزا کوچک خان در گیلان
- مقاله » (ناقص - نورمگز) حقوق مثبت و حقوق منفی/گفت و گو
- مقاله » (ناقص - نورمگز) مردم سالاری دینی؛ جمهوریت و اسلامیت
- مقاله » (ناقص - نور مگز) میزگرد اجرای علنی حدود و پیامدهای آن
- مقاله » (ناقص - نور مگز) نظری به اندیشه های متعالی امام خمینی رحمة الله علیه در تبیین ولایت فقیه
- مقاله » (ناقص - نورمگز) ماهیت قانون اساسی از دیدگاه امام خمینی رحمةالله علیه
- مقاله » انتخابات رياست جمهوري
- سخنرانی » دومین نطق پیش از دستور جلسه صبح روز اول اجلاس هفدهم
- سخنرانی » نطق پیش از دستور حجت الاسلام والمسلمین عباس کعبی
- درس خارج » 6- ادله وجوب حفظ نظام اسلامی
- درس خارج » 5- وجوب حفظ نظام
- درس خارج » 4- وجوب السعی لتشکیل الدولة الاسلامیة
مقالات تصادفی
- سخنرانی » خودم را فرزند عشایر می دانم.
- سخنرانی » توجه ویژه اسلام و فقهشیعی به حقوق بنیادی بشر
- بیانیه » آیت الله کعبی در سالگرد ارتحال امام خمینی قدس سره الشریف در آبادان
- بیانیه » نامه آیة الله عباس كعبی نماینده مردم شریف استان خوزستان در مجلس خبرگان رهبری، به دکتر عسکری رئیس صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، در اعتراض به حرکتی تفرقه افکنانه در میان برنامه ای در شبکه دو سیما.
- سخنرانی » تبیین مراحل مختلف تقابل اسلام و جاهلیت
- مقاله » (ناقص - نور مگز) میزگرد اجرای علنی حدود و پیامدهای آن
- مقاله » (ناقص - نورمگز) مردم سالاری دینی؛ جمهوریت و اسلامیت
- سخنرانی » آيت الله كعبي: مردم و رهبري پيروز انتخابات هستند
- مقاله » (ناقص - نور مگز) نظری به اندیشه های متعالی امام خمینی رحمة الله علیه در تبیین ولایت فقیه
- سخنرانی » اصول کار برای تحقق أهداف متعالی
- سخنرانی » الزامات و اقتضائات رسانه دینی
- سخنرانی » شاخصه های روحی جامعه ایرانی
- بیانیه » پیام تسلیت آیت الله کعبی در پی درگذشت علامه شیخ طعمه سعد
- مقاله » میزگرد اجراى علنى حدود و پیامدهاى آن
- سخنرانی » فقه اسلامی فقه زنده، متحرک و جریان ساز است
مقالات پربازدید
- سخنرانی » سازش و برادری پایان نزاع پنج ساله با میانجگیری آیت الله کعبی
- بیانیه » بیانیه کوبنده آیت الله کعبی در واکنش به پخش ترانه نژاد پرستانه عربکش در فضای مجازی
- سخنرانی » ﺳﺎﺧﺖ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺎﺯﻧﺪﮔﺎﻥ
- بیانیه » آیت الله کعبی، نماینده مردم شریف استان خوزستان در مجلس خبرگان رهبری، ارتحال سید وجیه، سید نور هاشمی را تسلیت گفت؛
- بیانیه » پیام تسلیت آیت الله کعبی در پی درگذشت علامه شیخ طعمه سعد
- مقاله » (ناقص - نورمگز) حقوق مثبت و حقوق منفی/گفت و گو
- بیانیه » پیام تبریک و تسلیت شهادت مدافع دلیر اسلام امیر علی هیودی
- بیانیه » پیام حضرت آیت الله کعبی در پی شهادت مجاهد دلیر اسلام سید جاسم نوری
- سخنرانی » اعلامیه حقوق بشر علیه بشریت است
- سخنرانی » راههای شناخت وظیفه
- سخنرانی » سفر آیت الله کعبی به دزفول و شوش
- بیانیه » پیام تبریک و تسلیت آیت الله کعبی در پی شهادت مجاهدان و مدافعان دلیر اسلام حاج حمید مختاربند و فرشاد حسونی زاده
- مقاله » تحلیل مبانی اصل سیزدهم قانون اساسی توسط آیتالله کعبی؛
- سخنرانی » سخراني آيت الله كعبي در جمع تعدادي از فعالان فرهنگي و سياسي مصري در جامعه مدرسين حوزه علميه قم
- سخنرانی » ما اگر به شکل اعتکاف بپردازیم اما بعد از سه روز اگر دست خالی برگردیم این خسارت است
بررسى اختيارات رييس جمهورى(1-2-3)
مصاحبه با حجه الاسلام و المسلمين كعبى توسط حجه الاسلام باقرزاده
لطفا اهميت، نقش و جايگاه قانون اساسى را بيان نماييد.
حجتالاسلام كعبى: آنچه نزد حقوقدانان صاحبنظر در زمينهى حقوق اساسى به عنوان يك اصل مسلّم و بديهى، مقبول همه مىباشد، اين است كه قانون اساسى در مقايسه با ساير قوانين و مقررات، يك قانون برتر است. در سلسله مراتب قواعد حقوقى، قانون اساسى جايگاه درجه اول دارد. اصل برترى قانون اساسى نسبت به ساير قوانين و مقررات، يكى از مهمترين شاخصههاى دولت قانون است؛ زيرا در حقوق اساسى، دولتها به دو دسته تقسيم مىشوند: دولت قانون و دولت غير مقيّد به قانون مثل استبدادى. يكى شاخصههاى اصلى دولتهاى مبتنى بر قانون اين است كه در اين دولتها، قانون اساسى به عنوان قانون برتر مطرح است. معناى «برترى قانون اساسى» اين است كه همهى قوانين و مقررات يك كشور و همهى تصميمات مقامات و كارگزاران آن بايد به وسيلهى اين قانون برتر تنظيم بشوند. پس اولين نكتهى مهمى كه مطرح مىشود اين است كه در قانون برتر، كدام ضمانتهاى اجرايى نهفته است تا نه در قوانين و مقررات عادى و نه در بخشنامهها و آييننامهها و نه در تصميمات مقامات دولتى، به قانون اساسى تجاوز نشود، وگرنه چنانچه راهكارى وجود نداشته باشد كه همهى قوانين و مقررات و تصميمات مقامات به وسيلهى قانون اساسى تنظيم شود، آن وقت اصل برترى قانون اساسى نسبت به ساير قوانين، بيهوده و لغو خواهد بود. از اين نظر، تصور مىشود كه يكى از موضوعات محورى كه بايد به آن بپردازيم، اين است كه ابتدا برترى قانون را نسبت به ساير هنجارهاى حقوقى و نسبت به كليهى تصميمات مقامات دولتى به عنوان يك اصل مسلّم را بپذيريم.
پس از اين مقدمه، اين سؤال مطرح مىشود كه آيا قانون اساسى جمهورى اسلامى به عنوان يك قانون برتر نسبت به ساير قوانين و مقررات مطرح است يا خير؟ از اصول متعدد قانون اساسى، برداشت مىشود كه قانونگذارانِ قانون اساسى چنين چيزى مدّ نظرشان بوده است كه قانون اساسى قانون برتر باشد و كليهى هنجارهاى حقوقى و تصميمات مقامات دولتى را اين قانون تنظيم كنند. در اين جا به چند نمونه اشاره مىكنم:
در مقدمهى قانون اساسى، آمده است كه «قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران مبيّن نهادهاى فرهنگى، اجتماعى، سياسى و اقتصادىِ جامعهى ايران بر اساس اصول و ضوابط اسلامى است كه برخاسته از خواست قلبى امّت ايران مىباشد.» از اين استفاده مىشود كه كليهى نهادهاى فرهنگى، سياسى، اجتماعى و اقتصادىِ جامعهى ايران بايد مبتنى بر قانون اساسى باشد؛ زيرا قانون اساسى هنجارهايى برتر از خود دارد كه آن اصول و ظوابط اسلامى است.
نكتهى مهم ديگرى كه در مورد رسالت و اهميت قانون اساسى در خود آن پيشبينى شده اين است كه قانون اساسى بيانگر نهادهاى سياسى، فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى جامعه است كه بايد راهگشاى تحكيم پايههاى حكومت اسلامى و ارايه دهندهى طرح نوين نظام حكومتى به جاى ويرانههاى نظام طاغوتى پيشين باشد.
در جايى ديگر در مقدمهى قانونى با توجه به ماهيت انقلاب اسلامى، آمده است كه «قانون اساسى تضمينگر نفى هرگونه استبداد فكرى و اجتماعى و انحصار اقتصادى مىباشد و در خط گسستن از سيستم استبدادى و سپردن سرنوشت مردم به دست خودشان تلاش مىكند؛ (و يَضعُ عَنهم اِصرَهُم و الاَغلالَ الّتي كانتْ عليهم) (سورهى اعراف، آيهى 157)، با ايجاد نهادها و بنيادهاى اساسى، كه خود پايهى تشكيل جامعه است. بر اساس تلقى مكتبى، صالحان ادارهى امور مملكت را به عهده مىگيرند و قانونگذارى كه مبيّن ضابطههاى اجتماعى است بر اساس قرآن و سنّت جريان مىيابد و بنابراين، نظارت دقيق و جدّى از ناحيهى جامعهشناسان عادل پرهيزگار متعبّد، كه فقهاى عادل مىباشند، امرى ضرورى است.»
از اين برداشت مىشود كه قانون اساسى براى خود دو رسالت كلّى قايل است:
1- ضمانت اجرايى ضد انحصار و استبداد؛
2- تبيين اصول و ضوابط اسلامى در ادارهى حكومت به وسيلهى فقهاى اسلامشناس، و قانون هم بايد بر مدار قرآن و سنّت باشد.
با توجه به اين دو مطلب، پى مىبريم كه قانون اساسى جمهورى اسلامى براى خودش اين رسالت را قايل است كه يك قانون برتر مىباشد و همهى قوانين و مقررات بايد براى گسستن از استبداد و ادارهى حكومت بر اساس كتاب و سنّت، طرحريزى شود. در جاى ديگرى، قانون اساسى، اصل «مشاركت همگانى در تصميمگيرى سياسى» را مبنا قرار داده و در مقدمهى آن آمده است كه «قانون اساسى زمينهى چنين مشاركتى را در تمام مراحل تصميمگيرىهاى سياسى و سرنوشتساز براى همهى افراد اجتماع فراهم مىسازد تا در مسير تكامل انسان، هر فردى خود دست اندركار و مسئول حفظ و ارتقاى خود گردد كه اين همان تحقق حكومت مستضعفين خواهد بود كه مىفرمايد: (و نُريدُ اَن نَمُنّ عَلَى الّذينَ استُضعفوا فِى الارضِ و نَجعلهم اَئمّةً و نَجعلهُم الوارثينَ) (سورهى قصص، آيهى 5)
اگر به اصول قانون اساسى نيز توجه كنيم، پى مىبريم كه برترى قانون اساسى در ميان اين اصول به شكل يكنواخت مطرح نيست؛ يعنى با توجه به رسالت كلى قانون اساسى -مبارزه با استبداد و تحكيم حاكميت اللّه بر مدار انطباق قوانين با كتاب و سنّت و ولايت فقيه و مشاركت سياسى مردم- مىگوييم: اصول قانون اساسى يكنواخت نيست. بعضى از اصول آن در مقايسه با ديگر اصلها، برتر، پايهاى و محورى شناخته شده است؛ يعنى در خود قانون اساسى هم به بعضى از اصول بر مىخوريم كه به عنوان «اصول برتر» نسبت به ساير قوانين و مقررات و حتّى نسبت به ساير اصول قانون اساسى مطرح است. اگر بخواهيم آن اصول برتر را در قانون اساسى دستهبندى كنيم، به اين نتيجه مىرسيم: احكام شرع بر اساس اصل 4 قانون اساسى، مصلحت نظام بر اساس اصل 112، جمهوريت نظام بر اساس اصل 177، ولايت امر و امامت امّت بر اساس اصل 177، اهداف جمهورى اسلامى كه در اصل 3 آمده با تأكيد بر اصل 177، دين و مذهب رسمى بر اساس اصل 177، موازين اسلامى و پايههاى ايمان و ادارهى امور كشور به اتكاى آراى عمومى. اينها به عنوان اصول برتر قانون اساسى در مقايسه با ساير اصول شناخته شده است؛ يعنى اگر قانون اساسى يك قانون برتر است، در خود قانون اساسى هم اصول قانونى به دو دسته تقسيم مىشود كه يكى از آنها، برتر، پايهاى و بنيادى است كه هنجارهاى اصلى كشور بايد بر اساس اين اصول شكل بگيرد. بهطور كلى، اصول برتر قانون اساسى دو بخش است: بخشى مربوط به اسلاميّت نظام است و بخشى مربوط به جمهوريت آن. بخش مربوط به اسلاميّت نظام، در خصوص دين و مذهب رسمى و موازين اسلامى و پايههاى ايمان، ولايت امر و امامت امّت است كه اينها از اصول 4 و 177 قانون اساسى استفاده مىشود. آنهايى كه در مورد جمهوريت نظام مىباشد، عبارت است از: جمهورى بودن حكومت و ادارهى كشور به اتكاى آراى عمومى.
از آنجا كه فلسفهى وضع هر قانونى در اجراى آن است، بفرماييد در قانون اساسى، چه تمهيداتى پيشبينى شده تا اجراى آن را تضمين كند. به عبارت ديگر، قانون اساسى چه ضمانتهايى براى اجراى خودش در نظر گرفته است؟
كعبي: همان گونه كه ذكر شد، برترى قانون اساسى اين اقتضا را دارد كه همهى قوانين و مقررات يا تصميمات مقامات عالى سياسى با آن تنظيم شود و در خود قانون اساسى، ما با دو دسته اصول مواجهيم: اصول برتر حتّى نسبت به ساير اصول قانون اساسى و اصول عادى. قانون اساسى ما -به اصطلاح حقوقى- از لحاظ اهميت اصول «يكنواخت» نيست، بلكه قانون اساسى «مختلط» است. با توجه به اين، بايد ديد كه چه راهكارهايى در خود قانون اساسى پيشبينى شده است. در مورد تنظيم مقررات عادى، نظارت همه جانبهى شرعى و قانونى در خود قانون اساسى آمده است. در اصل 72 و 91 مشخص شده است كه اولا، مجلس شوراى اسلامى نمىتواند قوانينى وضع كند كه با اصول و احكام مذهب رسمى كشور يا قانون اساسى مغايرت داشته باشد. (اصل 72) ثانيا، پاسدارى از احكام اسلام و قانون اساسى از نظر عدم مغايرت قوانين با آنها، بر عهدهى شوراى نگهبان گذاشته شده است و بر اساس اصل 94، مجلس مكلّف به ارسال مصوّبات خود به شوراى نگهبان براى اظهارنظر و بررسى است، حتّى در مورد مصوباتى كه جنبهى آزمايش دارد و بر اساس اصل 85 تصويب مىشود. حتّى اگر مجلس طبق اصل 59 اقدام به همهپرسى نمايد، چون مصوبه تلقى مىشود، اگرچه 23 نمايندگان به آن رأى دهند و رهبرى هم به آن دستور دهد، ولى با اين حال، بايد براى تصويت نهايى، به شوراى نگهبان ارسال شود. علاوه بر اين، اگر مجلس شوراى اسلامى بر اساس اصل 73 بخواهد قانونى را كه تصويب كرده است، تفسير كند، (اين حق به مجلس داده شده است و نمايندگان مجلس مىتوانند قانون عادى را تفسير كنند)؛ چون مصوبه تلقى مىشود. بر اساس اصل 94 قانون اساسى هم مجلس بايد مصوبهى خود را به شوراى نگهبان بفرستند تا در آن جا نظارت شود كه آيا برخلاف شرع يا خلاف قانون اساسى هست يا نه. بنابراين، نظام بسيار گسترده و قوى نظارت شرعى و قانونى وجود دارد كه در هيچ جاى جهان مثل آن نيست كه از قانون اساسى اينگونه حمايت كند تا به عنوان يك قانون برتر مورد تجاوز قرار نگيرد. و اين مىرساند كه قانونگذار ما براى قانون اساسى نقش درجه يك قايل است و آن را مبنا و اساس نظم كشور قرار مىدهد. امّا در فرانسه، يك شوراى قانون اساسى وجود دارد يا در امريكا، دادگاه قانون اساسى وجود دارد و نظارت آنها نظارت همهجانبه نيست؛ يعنى الزاما لازم نيست كه همهى مصوّبات مجلس مطابق با آن نظام باشد؛ مثلا اگر رييس جمهورى با يك مصوبه مخالفت كند كه خلاف قانون اساسى است، آن وقت جلوگيرى مىشود و اين مىفهماند كه نظارت آنها همهجانبه نيست. امّا در قانون اساسى ما، در اين زمينه سنگ تمام گذاشته است. اگر بخواهند بخشنامه يا آييننامهاى توسط مجريان ابلاغ شود كه بر خلاف قانون اساسى باشد، نظارت بر اين بخشنامه يا آييننامه طبق اصل 173 قانون اساسى به عهدهى ديوان عدالت ادارى است كه به منظور رسيدگى به شكايات و اعتراضات مردم نسبت به مأموران يا واحدها يا آييننامههاى دولتى و احقاق حقوق آنها زير نظر رييس قوّهى قضاييه تأسيس مىگردد؛ مثلا، اگر كسى شكايت كند كه فلان آييننامهى دولتى بر خلاف قانون اساسى يا شرع است، ديوان عدالت آن را از شوراى نگهبان استعلام مىكند و شوراى نگهبان نظر مىدهد كه آيا اين بر خلاف قانون اساسى يا شرع است يا خير. به موجب رأيى كه شوراى نگهبان مىدهد، ديوان عدالت ادارى بخشنامه يا آييننامهاى را كه بر خلاف قانون اساسى يا شرع باشد ابطال مىكند. علاوه بر آن، قضات دادگاهها بر اساس اصل 170 قانون اساسى مكلّفند از اجراى آييننامههاى دولتى كه مخالف با قوانين و مقررات اسلامى و يا خارج از حدود و اختيارات قوّهى مجريه است، خوددارى كنند و هر كس مىتواند ابطال اينگونه مقررات را از ديوان عدالت ادارى تقاضا كند.
ممكن است نقض قانون اساسى در اصل قوانين نباشد، بلكه مقامات عالىِ سياسى و ادارى در تصميمگيرى خود و عمل، قانون اساسى را نقض كنند. در خود قانون اساسى، پيشبينى شده است كه قوّهى قضاييه بر اساس بند سوم اصل 156، بر حسن اجراى قوانين نظارت كند. شيوهى نظارت بر حسن اجراى قوانين چنين است كه طبق اصل 159، مرجع رسيدگى به شكايت، دادگسترى است. هر كس مىتواند در مورد عدم اجراى درست قانون -از جمله قانون اساسى- به قوّهى قضاييه شكايت كند. در اين مورد همهى افراد جامعه مستقلا و بنابر حق خود مىتوانند شكايت كند تا خود قوّهى قضاييه رسيدگى كند و يا به سازمان بازرسى كل كشور ابلاغ كند كه او رسيدگى نمايد. اصلى كه در مورد سازمان بازرسى كل كشور آمده است، مىگويد براى تحقق بند 3 اصل 156، در قانون اساسى آمده است: بر اساس حق نظارت قوّهى قضاييه نسبت به حسن جريان قانون و اجراى صحيح آن در دستگاه ادارى، سازمانى به نام «سازمان بازرسى كل كشور» زير نظر رييس قوّهى قضاييه تشكيل مىگردد و از كارهايى كه سازمان بازرسى كل كشور مىتواند انجام بدهد اين است كه اگر افراد بر خلاف قانون اساسى عمل كنند، اين سازمان پىگيرى كند.
از جاهاى ديگرى كه جنبهى نظارتى دارد، كميسيون اصل 90 قانون اساسى است كه هر كس شكايتى از طرز كار مجلس يا قوّهى مجريه يا قوّهى قضاييه داشته باشد، مىتواند شكايت خود را تقديم مجلس شوراى اسلامى كند. مجلس هم موظف است به اين شكايت رسيدگى كرده و پاسخ كافى بدهد؛ اگر شكايت مربوط به قوّهى قضاييه يا مجريه باشد از آنها پاسخ كافى بخواهد و به اطلاع عموم برساند.
اگر بخواهيم ضمانتهاى اجرايى قانون اساسى را در خود قانون اساسى به طور خلاصه ذكر كنيم، بدين قرار است:
1- نظارت بر قوانين عادى به وسيلهى نهاد شوراى نگهبان؛
2- نظارت بر حسن اجراى قوانين به عهدهى قوّهى قضاييه (كه خود قوّهى قضاييه چند بخش است:
الف. ديوان عدالت ادارى ب. سازمان بازرسى كل كشور ج. قضات د. مراجع صالح رسيدگى
3- رهبرى كه بر اساس بند دومِ اصلِ 110، بر حسن اجراى سياستهاى كلى نظام نظارت دارد؛ رهبرى مىتواند در اين زمينه سازكارهاى مناسبى ايجاد كند تا بر حسن اجراى سياستهاى كلى نظام رسيدگى كنند.
4- خبرگان رهبرى كه بر اساس اصل 111 قانون اساسى، اگر رهبرى فاقد شرطى شد، مىتواند عمل كند.
5- مجلس شوراى اسلامى به اين صورت كه نظارت سياسى بر قوّهى مجريه دارد و به وسيلهى سؤال، تذكر و استيضاح عمل مىكند، همچنين بر تمام امور كشور تحفّظ دارد.
يكى ديگر از سازوكارهاى قانون اساسى خود قوّهى مجريه و شخص رييس جمهور است كه اين يكى از ضمانتهاى اجرايى قانون اساسى است؛ بدينگونه كه اولا، چون رييس جمهور رياست قوّهى مجريه را در اختيار دارد، اگر مقامات اجرايى تخلف كنند، مىتواند اقدام به حذف و يا تذكر و اخطار و يا ارجاع به مراجع صلاحيتدار كند.
ثانيا، مىتواند فرهنگ قانون اساسى را به وسيلهى ترويج و آموزش (به وسيلهى آموزش و پرورش يا آموزش عالى) در جامعه اجرا كند.
ثالثا، قوّهى مجريه از طريق اجراى قوانين و مقررات و عمل به آن، مىتواند به اجراى قانون اساسى كمك كند.
رابعا، بسترهاى لازم را براى اصول قطعى شدهى قانون اساسى فراهم آورد؛ مثلا، در مورد اصل 8 قانون اساسى كه در مورد امر به معروف و نهى از منكر است و يا اصل 3 كه در مورد آموزش رايگان به وسيلهى آموزش پرورش است.
من در بررسىام، 21 اصل قانون اساسى را در مورد حقوق اقتصادى مردم ديدم كه نوعا وظيفهى قوّهى مجريه است. يكى از بسترهاى اجرايى قانون اساسى اصل تفكيك قواست كه با همكارى و تعاون همراه است. اصل تفكيك قوا در جمهورى اسلامى همانند اصل تفكيك قوا در نظامهاى پارلمانى است؛ يعنى تفكيك نسبى است. البته رهبرى نقش هماهنگ كننده و تنظيم قوا و حل كنندهى اختلافات آنها را به عهده دارد كه اين هم يكى ديگر از ضمانتهاى اجراى قانون اساسى است. اصل ديگر، اصل ترويج صحيح و درست قانون اساسى است كه بر عهدهى مطبوعات مىباشد كه اين هم يكى ديگر از ضمانتهاى اجرايى قانون اساسى است. البته اصل 113 قانون اساسى هم وجود دارد كه دربارهاش بايد بحث شود.
در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، مطابق اصل 113، مسئوليت اجراى قانون اساسى به رييس جمهورى سپرده شده است. با توجه به اين اصل، نقش رييس جمهورى را در ضمانت اجرايى قانون اساسى چگونه مىبينيد؟ آيا اين اصل، مىتواند اصلى برتر نسبت به ساير اركان و تدابيرى باشد كه در قانون اساسى براى اجراى آن پيشبينى شده است؟
كعبي: براى بررسى اصل 113 قانون اساسى، لازم است ابتدا مقدمهاى دربارهى اين اصل بيان كنم. بر اساس اين اصل، پس از مقام رهبرى، رييس جمهورى عالىترين مقام رسمى كشور است و مسئوليت اجراى قانون اساسى و رياست قوّهى مجريه را -جز در امورى كه مستقيما به رهبرى مربوط مىشود- بر عهده دارد. اين اصل رييس جمهورى را بالاترين مقام رسمى پس از رهبرى مىداند و اين را مىرساند كه پس از رهبرى هم عالىترين مقام را براى مسئوليت اجراى قانون اساسى بر عهده دارد؛ يعنى مسئوليت اجراى قانون اساسى در مرحلهى اول و در سطح كلان، به عهدهى رهبرى است، نه رييس جمهورى و رييس جمهورى پس از رهبرى مسئول اجراى قانون اساسى است و اين كه رياست قوّهى مجريه را نيز به عهده دارد، در خود قانون اساسى هم اين بيان شده است؛ چنانچه گفته است كه رياست قوّهى مجريه امورى را -جز امورى كه به رهبرى مربوط مىشود- بر عهده دارد؛ يعنى امور قوّهى مجريه دو دسته است: لشكرى و كشورى. لشكرى در اختيار فرماندهى كل قوا -رهبرى- است. پس رييس جمهور رييس قوّهى مجريه است. بخش كشورى نيز خود به دو دسته تقسيم مىشود كه در بعضى جاها در اختيار رهبرى است. پس در سطوح كلان، در مرحلهى اول، مسئوليت متوجه رهبرى است. و اين منطقى است؛ زيرا رهبرى هماهنگ كنندهى قوا و حل كنندهى اختلافات آنهاست.
اصل 57 قانون اساسى چنين مىگويد: «قواى حاكم در جمهورى اسلامى ايران، چه قوّهى مقنّنه، چه قضاييه و چه مجريه، بايد زير نظر ولايت مطلقهى امامت امّت باشند و مستقل از يكديگر باشند» .
امّا اينكه اين اصل چگونه اصل 113 شد، بر اساس پيشنويس قانون اساسى كه از سوى دولت موقت براى بررسى به مجلس خبرگان قانون اساسى تقديم شده بود، اصل 113 در آن پيشنويس، شمارهى 75 را داشت و اين طور گفته بود: «رييس جمهورى بالاترين مقام رسمى كشور در امور داخلى و روابط بين المللى و اجراى قانون اساسى است و تنظيم روابط قواى سه گانه و رياست قوّهى مجريه را به عهده دارد» .
همان گونه كه ملاحظه مىشود، طبق آن پيشنويس، رييس جمهور بالاترين مقام رسمى كشور و تنظيم كنندهى قواى سه گانه بود و مسئوليت اجراى قانون اساسى را نيز بر عهده داشت و فرماندهى كل نيروهاى مسلح نيز به عهدهى رييس جمهور بود (اصل 93 پيشنويس)، رييس ديوان عالى كشور و دادستان كل با حكم رييس جمهورى منصوب مىشدند (اصل 140 پيشنويس)، حتّى رييس جمهورى را ضامن استقلال قوّهى قضاييه مىدانستند. (اصل 127 پيشنويس) با چنين تمهيداتى، مطابق اصل 75 پيشنويس (113 قانون اساسى)، رييس جمهور داراى اختيارات گستردهاى بود و ضمانت اجرايى قانون اساسى نيز بر عهدهى او گذاشته شده بود كه البته در بررسى آن پيشنويس، مجلس خبرگان قانون اساسى همهى اين اختيارات را براى رياست جمهورى تصويت نكرد و ولايت فقيه در قانون اساسى ايجاد شد و اختيارات مهم كليدى در مسائل اجرايى ممكتى به رهبرى داده شد.
در نتيجه، اصل 75 پيشنويس مجلس خبرگان به اين صورت تصويب شد كه رهبرى و رييس جمهورى عالىترين مقام رسمى كشور است. از اين، معلوم مىشود كه عالىترين مقام كشور، در وهلهى اول رهبرى است و منطقى هم اين است كه مسئوليت اجراى قانون اساسى به دست عالىترين مقام كشور باشد و مسئوليت اجراى قانون اساسى و تنظيم روابط قواى سهگانه به دست رياست قوّهى مجريه، به جز امورى كه مستقيما به رهبرى مربوط مىشود. اين مصوّبه مربوط به قانون اساسى سال 1375 است كه رييس جمهور علاوه بر رياست قوّهى مجريه، تنظيم قواى سهگانه را هم به عهده داشت. در ذيل آن هم مىگفت كه ارتباط اين سه قوّه به وسيلهى رييس جمهور تنظيم مىشود؛ يعنى رييس جمهور هماهنگ كننده است. و حلّ اختلافات هم با اوست كه پس از رهبر مسئول ضمانت اجراى قانون اساسى مىباشد. در اصلاحات قانون اساسى در سال 1368، وظيفهى هماهنگى قوا و تنظيم روابط آنها از دوش رياست جمهورى برداشته شد و به موجب اصل 110 قانون اساسى، به رهبرى داده شد كه در بند هفتم اصل 110 مىگويد: «حل اختلاف و تنظيم روابط قواى سهگانه با رهبرى است و اصل 113 اين گونه اصلاح شد: «عالىترين مقام رسمى كشور پس از رهبرى، مسئوليت اجراى قانون اساسى و رياست قوّهى مجريه را دارد، جز در امورى كه مستقيما به رهبرى مربوط مىشود.» مسئوليت اجراى قانون اساسى بيشتر متناسب با اين بود كه رييس جمهورى هماهنگ كنندهى قوا و حل كنندهى اختلافات آنها باشد. در واقع، اصل 113 مسئوليت اجراى قانون اساسى را -به شكل مطلق- پس از رهبرى به عهدهى رييس جمهورى گذاشته است، امّا در اين اصل، اختيارات و توانايىها و قدرت كافى به رياست قوّهى مجريه داده نشده است كه بتواند در سطح كلان مسئوليت اجراى قانون اساسى را به عهده بگيرد. بنابراين، ممكن است سؤال شود: اينكه در اصل 113 آمده كه «پس از رهبر، مسئول اجراى قانون اساسى است» چيز لغوى مىباشد. امّا بايد توجه داشت كه قانونگذار كار لغو انجام نمىدهد؛ مسئوليت اجرايى قانون اساسى پس از رهبرى، براى وقتى بود كه مسئوليت هماهنگى بين قواى سه گانه را به رييس جمهور داده بودند كه بعدا در مجلس خبرگان رهبرى اين موضوع تصويب نشد؛ زيرا مسئوليت اجراى قانون اساسى متناسب با تنظيم قواى سهگانه بود. بعدا كه اين مسئوليت از دوش رييس جمهورى برداشته شد، يك اصل مطلقى براى رييس جمهورى پديد آمد كه بايد بسترهاى اجراى آن را در قوانين عادى و هماهنگ با آن فقره پيشبينى كنيم.
به نظر من، چون مسئوليت اجراى قانون اساسى پس از رهبر به عهدهى رييس جمهورى است، بيشترين نقصها و تخلفها در عمل -البته در همهى نظامها- متوجه قوّهى مجريه است و اين به آن دليل است كه قوّهى مجريه با عمل، قانون اساسى را اجرا مىكند؛ چون رياست قوّهى مجريه به عهدهى رييس جمهورى است. مسئوليت اجراى قانون هم به عهدهى اوست. اگر رييس جمهورى يا زير مجموعههاى او در اجراى قانون اساسى تخلف كردند، بايد بتوان از طريق نظامهاى سياسى مجلس با آنها برخورد كرد و اگر تخلفات قانونى داشته باشند، ديوان عالى كشور رسيدگى كند. يكى از تخلفات، تخلف از عدم اجراى قانون اساسى است. به عبارت ديگر، اين كه قوانين و مقررات اگر توسط مجلس تصويب مىشود، به موجب قانون اساسى، در عمل بايد قوّهى مجريه آن را اجرا كند، خوف اين هست كه قوّهى مجريه آنها را اجرا نكند يا ممكن است قوّهى قضاييه درست عمل نكند، ولى سازوكارهاى اجتماعى در عمل، به دست قوّهى مجريه است.
در قانون اساسى گفته شده كه مسئوليت اجراى قانون اساسى به عهدهى رييس جمهورى است. (اصل 113 قانون اساسى كنونى / اصل 75 دولت وقت) اين اصل الهام گرفته از اصل 5 قانون اساسى فرانسه است كه مىگويد: رييس جمهورى بر رعايت قانون اساسى نظارت دارد. در قانون اساسى، قوّهى مجريه هم سنگ قواى ديگر است، حتّى رأى اعتماد خود را از مجلس مىگيرد. حال چگونه قوّهى مجريهاى كه زير مجموعهى قوّهى مقننه است، در مورد اجراى قانون اساسى و غير آن تذكر بدهد؟ اين «يك بام و دو هوا» است.
وقتى كه در بازنگرى قانون اساسى، اصل نظارت بر سه قوّه و هماهنگى بين آنها توسط رييس جمهورى حذف شد، ديگر اين اصل كه رييس جمهور ضامن اجراى قانون اساسى باشد، چيز لغوى است و اختيارات و وظايف او تنها در چارچوب اختيارات او به عنوان رييس قوّهى مجريه مطرح است و نه بيش از آن. چيزهاى لغوى كه پس از بازنگرى در قانون اساسى باقى ماند، به عنوان مثال، چند نمونه از آنها را ذكر مىكنم:
- اصل 107 قانون اساسى در مورد رهبرى است. پيش از بازنگرى، ما از «مرجع تقليد» تعريفى داشتيم و «شوراى رهبرى» هم مطرح بود. در بازنگرى قانون اساسى، ديگر چيزى به نام «شوراى رهبرى» و به نام «مرجع تقليد» در مورد رهبرى نداريم. با وجود اين، در فصل 8 از اصل 107 نوشته است: «رهبر و شوراى رهبرى»، در صورتى كه واژهى «شوراى رهبرى» حذف شده است.
- مسئوليت اجراى قانون اساسى در مورد رييس جمهورى، بايد در رابطه با ساير اصول قانون اساسى تجزيه و تحليل و بررسى شود.
- رييس جمهورى كه در مقابل رهبر و ملت و مجلس مسئول است، چگونه مسئوليت اجراى قانون اساسى را علىرأس و به شكل كلان بر عهده دارد و ديگران مسئوليت ندارند؟
در زمينهى اصل 113 قانون اساسى در مورد مسئوليت رييس جمهور در اجراى قانون اساسى، در 22 آبان 1365 قانونى تحت عنوان «تعيين حدود و اختيارات رييس جمهورى» تصويب شد. چه تجزيه و تحليلى نسبت به اين قانون داريد؟
سابقهى تصويب قانون وظايف رييس جمهورى تحت عنوان «حدود وظايف و اختيارات رياست جمهورى ايران» در 23 ماده در 4 فصل و 7 تبصره در آبان ماه 1365 در مجلس شوراى اسلامى رسيدگى شد. پس از آنكه اين طرح به شوراى نگهبان ارجاع داده شد، شوراى نگهبان مخالفت خود را نسبت به بعضى از مواد اين طرح ابراز كرد. در آن سال، قانون اساسى هنوز بازنگرى نشده بود و اين طرح در ضمن قانون اساسى قبل از بازنگرى مطرح گرديد. در آن زمان رييس جمهورى وظيفهى هماهنگى و تنظيم قوا را بر عهده داشت. بخش اول قانون كه مربوط به اختيارات رييس جمهورى كه اكنون وجود دارد، همان مصوّبهى 22 آبان 65 است كه بعدا به تأييد شوراى نگهبان رسيد. اين بخش مربوط به عزل و نصب وزراست كه در قانون اساسى بازنگرى شده، ولى اين قانون تاكنون بازنگرى نشده است.
در زمينهى مسئوليت رييس جمهور در مورد قانون اساسى، مادههاى 13، 14، 15 و 16 اين قانون در مورد همين مورد است؛ يعنى چهار ماده كه چنين مىگويد: «به منظور پاسدارى از قانون اساسى ايران، رييس جمهورى از طريق نظارت، كسب اطلاع، بازرسى، پىگيرى، بررسى و اقدامات لازم، مسئول اجراى قانون اساسى مىباشد.» در اينجا از راههاى مخصوص رييس جمهورى را مسئول اجراى قانون اساسى قرار داده است؛ از جمله از طريق نظارت و كسب اطلاع. امّا آيا رييس جمهورى مىتواند نهاد و تشكيلاتى تأسيس كند كه اينها علىالرأس متكفّل انجام آن باشند، قبلا ترتيباتى داده شده بود كه شوراى نگهبان و رييس جمهورى با مقام معظم رهبرى در اين زمينه در شوراى نگهبان بحث كردند كه رييس جمهورى نمىتواند تشكيلات ويژهاى قرار دهد يا نهادى براى بازرسى ويژه درست كند، بلكه خود رييس جمهورى از طريق نظارت علىالرأس، بايد در مورد اين مسئله برخورد كند. اين مسئوليت قايم به شخص رييس جمهور است و لا غير.
يكى از مواد اين قانون مىگويد: «رييس جمهورى حق تذكر و اخطار به قواى قضاييه و مقنّنه ندارد.» آيا اين تضاد نيست كه رييس جمهورى به مجلس تذكر ندهد، در حالى كه در قبال او مسؤل است؟ ماده 16 مؤيد همين مطلب است: «مجلس فقط مىتواند به قوّهى قضاييه اطلاع بدهد، نه بيشتر»؛ چرا كه مقام دانى نمىتواند نسبت به مقام عالى امر و نهى كند. مجلس نسبت به قوّهى قضاييه و شوراى نگهبان يك مقام عالى نيست، بلكه نسبت به قوّهى مجريه مقام عالى است. بنابراين، امر و نهىهاى او متوجه قوّهى مجريه است. رييس جمهور محترم، جناب آقاى خاتمى، طى حكمى كه مبنى بر اجراى اصل 113 دريافت كردند، كسانى را به عنوان «ناظر» منصوب كردند و وظايفى را براى آنها معين نمودند كه وظايف آنها قابل بررسى است. اهم وظايف آنها عبارت است از:
1- نحوهى پىگيرى قانون اساسى
در طول مدت بيش از سه سالى كه از رياست جمهورى ايشان مىگذرد، ما هنوز عملكردى را از هيأت مذكور مشاهده نكردهايم. شوراى نگهبان در نامهى معروفى كه پيش از بازنگرى سال 1368 دربارهى اصل 113 نوشته بودند، به صراحت گفتند كه نحوهى رسيدگى به قانون اساسى با قانون اساسى مغايرت دارد. آنچه در اصل 113 قانون ذكر شده اين است كه رييس جمهورى مسئول اجراى قانون اساسى است، نه ناظر بر قانون اساسى. ممكن است گفته شود كه مفاد بند 4 مطلق وظايف نيست، بلكه نظارت بر اجراى قانون اساسى است. در اين صورت، مىگوييم مسئول اجرا قوّهى مجريه است كه بند 4 خلاف اصل 113 است.
رييس جمهورى زيرمجموعهى رهبرى و مجلس شوراى اسلامى است. در يك جمعبندى، بنده تصور مىكنم به استثناى بند 4 از وظايفى كه رييس جمهورى براى هيأت در نظر گرفته است، -يعنى اِعمال نظارت و بازرسى- ساير بندهاى مربوط به وظيفهى هيأت پىگيرى و نظارت بر قانون اساسى كاملا منطبق بر قانون عادى قانون اساسى و در حيطهى اختيارات قوّهى مجريه است و مىتوان از آقاى رييس جمهور و هيأت اجرا، تحقق همهى اين بندها را درخواست كرد و اين بسته به ابتكار عمل آقاى رييس جمهور است. به نظر من، با توجه به بندهايى كه خود آقاى رييس جمهور گفتهاند، رييس جمهورى بر اساس مقررات موجود، اعم از قانون اساسى و قانون عادى، مىتواند نقش اساسى را براى پيشرفت امور و ابتكار عمل مؤثر ايفا كند. وظيفهى او اين نيست كه اختياراتى فراتر از قانون اساسى -هر چند در حيطهى اجراى قانون قانون اساسى- داشته باشد، بلكه قانون اساسى كاملا حيطهى وظايف رييس جمهورى را معيّن كرده است.
به هر روى، پس از تصويب اصل 113، رييس جمهورى پس از مقام رهبرى، عالىترين مقام رسمى كشور است. با توجه به اين و با توجه به مقام رهبرى، نمىتوان از وى مسئوليت تمام عيار اجراى قانون اساسى را متوقع بود. به نظرم، اگر رييس جمهور در حيطهى شش بند از هفت بندى كه مربوط به نظارت رييس جمهورى است عمل كند، كار بسيار مهمى انجام داده است. به هر صورت، رييس جمهورى طبق اصل 113 مسئوليت اجراى قانون اساسى را بر عهده دارد و خود مكلّف به اجراى بسيارى از اصول قانون اساسى است و اگر تخلف كند، قوّهى قضاييه با آنها برخورد مىكند.
در زمينهى اجراى قانون اساسى، رييس جمهور غير از بحث هيأتى كه تأسيس كردهاند، از چه راههايى كه در قانون اساسى و ساير قوانين مشخص شده است مىتواند وظيفهى خود را انجام دهد؟
متأسفانه هيأت پىگيرى به جاى اين كه بندهاى ديگر را اهم وظايف خود بداند و آنها را احيا كند، بيشتر روى بند 4 حكم رياست جمهورى متمركز شده و بندهاى ديگر را فراموش كرده است؛ مثلا، يكى راههاى بسيار مهمى كه مطرح است و مورد نظر آقاى رييس جمهور بود، ارائهى پيشنهادهاى اصلاحى و تكميلى در مورد قوانين و مقررات است؛ يعنى از طريق لوايح قانونى و پيشنهادى مجلس و قانون عادى مىتوانند بستر اجرايى قانون اساسى را فراهم كنند. يكى از راههاى ديگر اين است كه فرهنگ قانون اساسى و التزام به آن را از طريق آموزش و پرورش و آموزش عالى و تدريس قانون اساسى و تبديل قانونپذيرى به عنوان يك فرهنگ عمومى ترويج كنند. يكى ديگر از راهكارها اين است كه رييس جمهورى موارد تخلف را گزارش بدهد و از سازمان بازرسى كل كشور بخواهد كه بر اساس اصل 974 به اين تخلفات رسيدگى كند.
سازمان بازرسى كل كشور زير نظر قوّهى قضاييه است، مجلس هم يك قوّهى مستقل به شمار مىرود. آيا نهادى كه مستقلا زير نظر رييس جمهورى باشد وجود ندارد تا دست رييس جمهورى را در اجراى قانون اساسى باز بگذارد؟
دست رييس جمهورى باز است؛ رئيسس جمهورى مىتواند از طريق تشكيلات هيأت وزيران، از طريق وزارتخانهها، نهاد رياست جمهورى و ديگر مؤسسات وابسته خلأهاى اجراى قانون اساسى را بيابد و آنها را پر كند و خود را هم در عمل مقيّد به قانون اساسى نشان دهد. از سوى ديگر، اجراى بسيارى از اصول قانون اساسى به طور مستقيم متوجه رييس جمهورى است؛ مثل احياى حقوق اقتصادى ملت و اين بستگى دارد به اين كه هيأت وزيران برنامهى جامعى براى مبارزه با فقر و تبعيض و فساد ادارى ارايه بدهند.
اخيرا رياست هيأت نظارت بر قانون اساسى، جناب دكتر مهرپور، مواردى را به عنوان تخلّف از قانون اساسى مطرح كردهاند، نظر حضرتعالى در اين باره چيست؟
جناب آقاى مهرپور به مواردى اشاره كردهاند كه آنها به سه بخش تقسيم مىشوند:
1- اصولى كه هنوز اجرا نشدهاند 2- موارد نقض قانون اساسى 3- مسألهى توقيف مطبوعات.
ابتدا اصولى كه تا كنون اجرا نشده است: اصل 168 قانون اساسى در مورد جرايم سياسى، اصل 8 قانون اساسى در مورد قانونمند كردن امر به معروف و نهى از منكر، اصل 30 در مورد رايگان بودن آموزش و پرورش، اصل 15 دربارهى تدريس زبانهاى محلى، اصل 29 در مورد تأمين اجتماعى و اصل 101 در مورد تشكيل شوراى عالى استانها.
بايد توجه داشت كه در همين اصول، مسؤليت اجرا را قانون متوجه كداميك از قواى سهگانه دانسته است. اين وظيفهى هيئت نظارت و پىگيرى قانون اساسى نيست كه به نام «اجراى قانون اساسى» و «تحقق اصل 113 قانون اساسى» مسؤليت را متوجه ديگران بكند. به نظر بنده، مسؤليت عدم اجراى اين اصول قانون اساسى در وهلهى اول، متوجه قوّهى مجريه است. خود قوّهى مجريه بايد پاسخگو باشد كه كه چرا اين اصول اجرا نشده و چرا بسترهاى مناسبى براى اجراى آن را فراهم نكرده است.
بند 4 «وظايف هيأت نظارت قانون اساسى»، كه در حكم رييس جمهورى آمده است به كيفيت پىگيرى در خصوص اجراى قانون اساسى و تعيين موارد تخلف و عدم اجراى قانون اساسى و ارايهى گزارش به رييس جمهور اشاره مىكند. اگر هيأت گزارش مىدهد رييس جمهور بايد عمل كند. صحبت اين است كه پس از گذشت 3/5 سال، چرا عمل نكردهاند؟ پس بايد مسؤليت و شخصيت كسى را كه مسئول اجراى اين اصول است مشخص كنند.
اصل 168 مىگويد: «رسيدگى به جرايم سياسى و مطبوعاتى علنى است و با حضور هيأت منصفه در محاكم دادگسترى صورت مىگيرد...» براى معيّن كردن اين جرايم، هيأت دولت مىتواند لايحه بدهد يا مجلس شوراى اسلامى مىتواند طرح جامعى در مورد «جرم سياسى» ارايه بدهد و قوّهى قضاييه هم بستر اجرايى آن را فراهم كند كه براى اجراى اين اصل، وظايفى متوجه قوّهى مجريه و مجلس هم هست. در مورد اصل 8 قانون اساسى، اين وظيفه متوجه دولت و مجلس شوراى اسلامى است. دولت مىتواند قانون و لايحهى امر به معروف و نهى از منكر بدهد، مجلس هم تصويب كند. اجراى اين اصل هم در دست قوّهى مجريه است.
يا اصل 30 در مورد رايگان بودن آموزش پرورش كشور كه اجراى آن وظيفهى قوّهى مجريه است.
اجراى اصل 15 در مورد تدريس زبانهاى محلى هم متوجه وزارت آموزش و پرورش است كه بايد در مورد آن تصميمگيرى كند. اجراى اين اصول خارج از حيطهى اختيارات قوّهى مجريه نيست.
اصول ديگرى هم هست كه اجرا نشده است و مىتوان آنها را تحت عنوان «مطالبات رهبرى ملت و مجلس» از قوّهى مجريه درخواست كرد؛ مثلا، بسيارى از بندهاى اصل 3 قانون اساسى اجرا شده است كه مجموعا 16 بند است.
بند يك آن ايجاد محيط مناسب براى رشد فضايل اخلاقى بر اساس ايمان و تقوا و مبارزه با كليهى مظاهر فساد و تباهى است؟ حال اين است كه آيا قوّه مجريه چنين محيط مناسبى را فراهم كرده است؛
بند دوم دربارهى «بالا بردن سطح آگاهىهاى عمومى در همهى زمينهها با استفادهى صحيح از مطبوعات» است. آيا قوّه مجريه بسترهاى مناسبى براى استفادهى صحيح از مطبوعات فراهم كرده است؟
بند 9 مىگويد: «رفع تبعيضات ناروا و ايجاد امكانات عادلانه براى همه در تمام زمينههاى مادّى...» آيا چنين چيزى محقق شده است.
در بند 12 مىگويد: «توزيع اقتصادى صحيح و عادلانه بر طبق ضوابط اسلامى جهت ايجاد رفاه...» آيا اين بند محقق شده است؟
اصل ديگرى كه بنده فكر مىكنم در اين زمينه قابل توجه است به آن اشاره كنيم اصل 31 است كه مىگويد: «داشتن مسكن متناسب با نياز، حق هر خانواده است و دولت موظف است با رعايت اولويت براى آنها كه نيازمندند، به خصوص روستانشينان و كارگران زمينهى اجراى اين اصل را فراهم كند.» آيا زمينهى اجراى اصل، به خصوص براى كشاورزان و كارگران مهيّا شده است يا مهاجرت روستانشينان به شهرها سال به سال بيشتر مىشود؟
اصل 43 قانون اساسى دربارهى تأمين استقلال اقتصادى و ريشهكن كردن فقر و رفع محروميت و برآوردن نيازهاى انسان، در بند دوّم، براى تأمين نيازهاى اساسى (مسكن، خوراك، پوشاك، درمان، آموزش پرورش و امكانات لازم براى تشكيل خانواده) مىگويد: «تأمين شرايط و امكانات كار براى همه و اشتغال كامل.» در بند سوم مىگويد: «تنظيم برنامهى اقتصادى كشور به صورتى كه شكل و محتوا و ساعات كار چنان باشد كه هر فرد علاوه بر ارتباط شغلى، فرصت و توان كافى براى خودسازى معنوى، سياسى و اجتماعى... داشته باشد.» در بند ديگرى مىگويد: «منع اسراف و تبذير در شئونات اقتصادى، اعم از مصرف، سرمايهگذارى، توليد، توزيع و خدمات.» بند 9 مىگويد: «تأكيد بر افزايش توليدات كشاورزى، دامى و صنعتى كه نيازهاى عمومى كشور را تأمين كند...» آيا در زمينهى كشاورزى ما به سمت حركت كردهايم؟
اصل 44 در مورد سه پايهاى بودن اقتصاد كشور (بخش دولتى، تعاونى و خصوصى) توضيح مىدهد. همينطور بندهاى ديگر كه مربوط به مسائل غير اقتصادى مىباشد كه تعداد آنها كم نيست.
آقاى مهرپور در بند دوّم به موارد نقض قانون اساسى اشاره كرده و گفته است: اصل 159 دربارهى صلاحيت دادگاهها نقض شده است. اصل 159 مىگويد: «مرجع اصلى رسيدگى به شكايات دادگسترى است و تشكيل دادگاهها و تعيين صلاحيت آنها منوط به حكم قانون است.» بله، اگر از ديدگاه آقاى مهرپور و هيأت نظارت بعضى از دادگاهها بر خلاف اصل 159 قانون اساسى است، قول آنها حجت نيست، بلكه تفسير قانون اساسى بر عهدهى شوراى نگهبان است و اختلاف برداشتها از قانون اساسى علىرغم آن كه محترم است، امّا ارزش حقوقى ندارد؛ تنها برداشت تفسيرى شوراى نگهبان ارزش حقوقى دارد. من تعجب مىكنم كه برداشت شخصى از اصل 159 را مبناى نقض قانون اساسى قرار دادهاند.
يا در مورد اصل 58 كه مىگويد: «اعمال قوّهى مقننه تنها از طريق مجلس شوراى اسلامى است»، ايشان مىگويد: اين اصل هم نقض شده است. شايد منظورشان اين است كه مجمع تشخيص مصلحت قانونگذارى مىكند و اين خلاف قانون اساسى است .اين هم برداشت شخصى است و اختلاف برداشت در اصول مختلف قانون اساسى وجود دارد. فصل الخطاب برداشتهاى متنوع از قانون اساسى تفسير حقوقى شوراى نگهبان است و نمىتوان برداشت شخصى را ملاك و مبنا قرار داد.
ايشان دربارهى اصل 22 مىگويد: «اين اصل دربارهى محفوظ ماندن جان و مال و حيثيت مردم نقض شده است.» اگر نقض شده است، مرجع صالح براى رسيدگى وجود دارد و هر كسى مىتواند به قوّهى قضاييه شكايت كند و قوّهى قضاييه هم موظف به رسيدگى است. قوّهى قضاييه پاى اين قضيه ايستاده است كه از جان، مال و حيثيت مردم دفاع و احقاق حق كند و هيچ پروندهى زمينماندهاى وجود ندارد. اصل 22 دادخواهى را حق همهى مردم دانسته است و همه مىتوانند دادخواهى كنند و هيچ كسى هم حق تعرض به جان و مال و حيثيت افراد را ندارد و قانون عادى مشخص كرده است كسانى كه به جان، مال و حيثيت مردم تعرض مىكنند چه مجازاتهايى دارند. به عنوان نمونه، مادهى 572 قانون اساسى مىگويد: «هر گاه شخصى برخلاف قانون حبس شده باشد و در خصوص حبس غير قانونى خود، شكايت به ضابطين دادگسترى يا مأمورين انتظامى نموده و آنان شكايت او را استماع نكرده باشند و ثابت ننمايند كه تظلّم او را به مقامات ذىصلاح اعلام و اقدامات لازم را معمول داشتهاند، به انفصال دايم از همان سمت و محروميت از مشاغل دولتى به مدت 3 تا 5 سال محكوم خواهند شد.» در اين موارد، مرجع رسيدگى آن دادگاه صالحه است و هر كسى مىتواند به دادگاه شكايت كند. قوّهى قضاييه مستقل است و منظور از آن در بخشى، استقلال قاضى است؛ يعنى قاضى در رسيدگى به كيفر خواست مستقل است و به دستور مقام بالا عمل نمىكند. اين بهترين ضمانت اجرايى قانون اساسى است. به عبارت ديگر، يكى از ضمانتهاى اجراى قانون اساسى تفكيك قواست و لذا، اصل 22 براى عدم نقض آن راهكار قانونى وجود دارد.
دربارهى اصل 32 هم كه در مورد بازداشتهاست، همين مادهى 572 گوياست؛ اگر كسى خلاف اين عمل كرد، مىتواند شكايت كند كه اگر عليه قاضى باشد، دادگاه انتظامى قضات رسيدگى مىكند و اگر عليه مقامات نظامى - انتظامى باشد، دادگاه به شكل مستقل رسيدگى مىكند. در اين زمينه، راهكارهاى بىشمارى وجود دارد؛ مثلا، مىتواند شكايت خود را به كميسيون 9 مجلس ارجاع دهد يا به سازمان بازرسى كل كشور.
اصل 38 كه در مورد ممنوعيت شكنجه است، مىگويد: «شكنجه براى گرفتن اقرار يا كسب اطلاع ممنوع است.» اصل 39 هم مىگويد: «هتك حرمت كسى كه بازداشت شده، ممنوع و موجب مجازات است.» اگر اين اصول نقض شود، مىتوان به دادگاه صالحه شكايت كرد تا قاضى رسيدگى كند.
آقاى مهرپور ادعا كرده كه اين اصول نقض شده است، ولى مىبينيم قانونگذار مشخص كرده است كه در اين زمينه، چه بايد كرد.
مادهى 575 مجازات مىگويد: هر گاه مقامات قضايى يا مأمورين ذىصلاح بر خلاف قانون دستور توقيف يا بازداشت كسى را بدهند، به محروميت 5 سال از مشاغل دولتى و انفصال از سمت خود به طور كامل محكوم مىشود.
در مورد ممنوعيت شكنجه، مادهى 558 مىگويد: «اگر هر يك از مأمورين قضايى يا غيرقضايى دولتى براى اينكه متهمى را مجبور به اقرار كنند، او را اذيت و آزار بدنى دهند، علاوه بر قصاص يا پرداخت ديه، فرد به حبس از شش ماه تا سه سال محكوم مىگردد و چنانچه كسى در اين خصوص دستور داده باشد، فقط دستور دهنده محكوم خواهد شد و اگر متهم به واسطهى اذيت و آزار فوت كند، مباشر قاتل خواهد بود و به قتل خواهد رسيد.»
مادهى 579 مىگويد: «چنانچه هر يك از مأمورين دولتى مجازاتى كنند كه مورد حكم نبوده، به حبس از شش ماه تا سه سال محكوم خواهند شد و اگر كسى ديگر دستور آن را داده، فقط دستور دهنده مجازات مىشود و اگر كسى كه مجروح شده موجب قصاص و ديه باشد، مباشر مجازات مىشود....»
يا مادهى 580 مىگويد: «اگر بدون اجازه وارد منزل كسى بشود و هتك حيثيت شود، مجازات دارد و اگر بخواهند در مقامشان سوء استفاده كنند و بدون مجوز قانونى استراق سمع كنند، محكوم است كه تمام اينها را مرجع صالح رسيدگى مىكند.»
اصل 168، كه براى جرايم سياسى است، نقض نشده، بلكه بايد طرح و لايحهى قانونى آن به مجلس بيايد، سپس تأييد شود و هيأت منصفهى آن هم مشخص شود. براى اين كه اصل 168 اجرا شود، ابتكار عمل قوّهى مجريه و مجلس شوراى اسلامى مؤثر است؛ البته قوّهى قضاييه هم در تدوين لايحهى قضايى مىتواند فعاليت كند.
سخن بعدى آقاى مهرپور دربارهى توقيف مطبوعات است. ايشان مىگويند: توقيف اخير مطبوعات بر خلاف بند 5 اصل 456 قانون اساسى است. اين خيلى عجيب است؛ زيرا تصميمگيرى در مورد اين كه كدام بند منطبق بر كدام موضوع است، در اختيار دادگاه و قاضى است، نه هيأت نظارت بر پىگيرى اجراى قانون اساسى. هيچ مقامى صلاحيت تعيين تكليف براى دادرسى ندارد كه او به چه چيزى استناد كند يا استناد نكند؛ او خود مىتواند رأسلا مستندات خود را به قانون اساسى و عادى بيان كند. حكم قضايى بايد مستند و مستدل باشد و اين كه به قاضى بگويد كار تو كه به فلان ماده استناد كردهاى، اشتباه است و يا اين كه مىبايست به فلان ماده استناد مىكردى، نوعى دخالت قضايى است و زيبندهى هيأت نظارت و پىگيرى قانون اساسى نمىباشد كه به نام «نظارت بر اجراى قانون اساسى» در كار دادرسان قضايى دخالت كند. نهايت امر ممكن است كه مستند قاضى اشتباه باشد كه پاسخگو هم خود قاضى و خودش هم تصميمگيرندهى نهايى در اين زمينه است و اين كه ديگرى بگويد اشتباه تصميم گرفته ارزش حقوقى ندارد.
لطفا دربارهى دادگاه قانون اساسى توضيح دهيد.
مسئلهى دادگاه قانون اساسى كه از طرف رييس قوّهى قضاييه مطرح شد، در برخى كشورها براى جلوگيرى از نقض قانون اساسى شورايى وجود دارد به نام «شوراى قانون اسلامى» كه متشكل از 9 نفر است: 3 نفر را رييس جمهورى انتخاب مىكند، 3 نفر به انتخاب رييس قوّهى قضاييه و 3 نفر هم به انتخاب رييس مجلس سنا تا از نقض قانون جلوگيرى كنند. در بعضى از كشورها، اين وظيفه بر عهدهى دادگاه خاص قانون اساسى يا ديوان قانون اساسى است؛ مانند كشورهاى آلمان، روسيه و مصر.
در قانون اساسى جمهورى اسلامى، اين وظيفه به عهدهى شوراى نگهبان است كه از تخلف و نقض قانون جلوگيرى كند. عالىترين مرجع رسيدگى، اصل 142 است كه مىگويد: «دارايى رهبر و رييس جمهورى، معاونهاى او و وزيران و همسر و فرزندان آنان قبل و بعد از خدمت توسط رييس قوّهى قضاييه رسيدگى مىشود كه بر خلاف حق، افزايش نيافته باشد.» حال اگر رسيدگى كرد و بر خلاف حق افزايش پيدا كرده بود، در اين جا اگر تخلفى صورت گرفته است، از همين اصل برداشت مىشود كه رييس قوّهى قضاييه، كه عالىترين مقام قضايى است، رسيدگى مىكند.
بر اساس اصل 110 قانون اساسى، اگر عالىترين مقامات قوّهى قضاييه از مقام خود سوء استفاده كنند و اموالشان بر خلاف حق افزايش پيدا كند يا اگر مقامات عالى كشور، كه مسئول اجراى قانون اساسى هستند، چنين تخلفى مرتكب شوند، در اينجا پيشبينى شده است كه عالىترين مقام قضايى كشور رسيدگى مىكند. در بند 10 اصل 110 مىگويد: «عزل رييس جمهورى از اختيارات رهبر با در نظر گرفتن مصالح كشور پس از حكم ديوان عالى كشور و تخلف وى از وظايف قانونى است.» يا «رأى مجلسى شوراى اسلامى به عدم كفايت او» (بر اساس اصل 189)؛ يعنى ديوان عالى كشور مىتواند حكم به تخلف رييس جمهورى از وظايف قانونىاش بدهد كه بخشى از اين تخلف مىتواند تخلف از عدم اجرا و نقض قانون اساسى باشد.
مرجع صالح بعدى براى رسيدگى به موارد نقض قانون اساسى، در عمل، خود دادگاهها هستند كه اصل 141 مىگويد: «رسيدگى به اتهام رييس جمهورى و معاونان و وزيران در مورد جرايم عادى با اطلاع مجلس شوراى اسلامى در دادگاههاى عمومى دادگسترى انجام مىشود.» در اينجا، خوب است بدانيم كه جرم دو نوع است: يا جرم عادى است يا جرم در مورد وظايف قانونى. اگر جرم عادى باشد، در دادگاههاى عمومى دادگسترى انجام مىشود كه مربوط به قاضى خاصى است، اما اگر تخلف از وظايف قانونى باشد، مرجع رسيدگى را بايد قانون معيّن كند. قانون مجازات اسلامى مشخص كرده است كه براى تخلف از وظايف قانونى، دادگاه عادى مىتواند رسيدگى كند. فقط در مورد رييس جمهورى استثنا شده است كه ديوان عالى كشور بايد به جرم او رسيدگى كند. ولى در مورد وزيران و معاونان، دادگاهها مىتوانند به طور مستقيم رسيدگى كنند.
روش بعدى براى رسيدگى به جرايم عملى قانون اساسى، اصل 170 است كه بر اساس آن، قضات دادگسترى مىتوانند از اجراى تصويبنامهها و بخشنامهها و آييننامههاى خلاف قانون اساسى جلوگيرى كنند. ديوان عدالت هم مىتواند تصميمات خلاف قانون اساسى را ابطال نمايد.
همچنين شيوهى بسيار مهمى كه در قانون اساسى پيشبينى شده و در قوانين اساسى جهان هم به شكلى وجود دارد، شوراى نگهبان است كه بر مصوّبات مجلس نظارت دارد؛ به اين معنا كه همهى قوانين و مقررات مجلس بايد به شوراى نگهبان فرستاده شود. با استناد به اصل 91 قانون اساسى، پاسدارى از اصل و اصل قانون اساسى به عهدهى شوراى نگهبان است. بر اساس اصل 94، مجلس مكلّف به ارسال همهى مصوّبات خود به شوراى نگهبان است. تفسير قانون اساسى هم به عهدهى شوراى نگهبان است. شوراى نگهبان فصلالخطاب قانون اساسى است؛ يعنى عالىترين مرجعى كه در مورد قانون اساسى اظهار نظر مىكند. شوراى نگهبان فقط متكفّل اين امر شناخته نشده، بلكه بر انتخابات هم نظارت مىكند. شوراى نگهبان حالت «كنترل كننده» دارد؛ به اين معنا كه مجلس نمىتواند قوانين خلاف قانون اساسى تصويب كند تا قانون اساسى نقض نشود. پاسدار قانون اساسى طبق اصل 94، شوراى نگهبان است. مسئوليت رييس جمهورى در اجرا، پاسدارى از مذهب رسمى كشور و نظام اسلامى است و بايد هميشه مراقب باشد كه قانون اساسى نقض نشود. با توجه به اصول متعدد قانون اساسى در مورد دادگاهها، كه وظيفهى آنها رسيدگى به موارد تخلف از قانون اساسى است، به نظر بنده، مطابق قوانين و مقررات كنونى، حتّى اگر ما دادگاهى هم به نام دادگاه قانون اساسى نداشته باشيم و چنين چيزى تصويب نشود، بر اساس اصولى كه ذكر شد، همچنين اصل 140، 142، 10، 170 و 172 و به موجب قانون مجازات اسلامى در بعضى موارد، رييس قوّهى قضاييه و در بعضى موارد، رييس ديوان عالى كشور و نيز مرجع صلاحدار براى رسيدگى -كه خود قاضى و دادرس باشند- مىتوانند به موارد تخلف از قانون اساسى رسيدگى كنند. اگر همهى اين موارد در يك قانون عام به نام «دادگاه قانون اساسى» جمع شوند، به شرطى كه با وظايف شوراى نگهبان و وظايف ساير نهادهاى تشكيل شده در اجراى اصل 140 - 142 و بند 10 اصل 110 و 170 و 172 تداخل نداشته باشد. در نهايت، اظهار نظر شوراى نگهبان است كه ارزش حقوقى دارد.
آيا دادگاهى به نام «دادگاه قانون اساسى» در قانون اساسى ذكر شده است؟
همانگونه كه ذكر شد، نامى از «دادگاه قانون اساسى» در قانون اساسى نيامده، ولى «پاسدارى از آن» آمده است كه در وهلهى اول، به عهدهى شوراى نگهبان است. (اصل 94) پاسدارى شوراى نگهبان پاسدارى قانونى است تا قوانينى بر خلاف قانون اساسى وضع نشود، اما در مورد تصويبنامهها و بخشنامهها، وظيفهى ديوان عدالت ادارى است كه با استعلام از شوراى نگهبان از تخلف جلوگيرى كنند. در مورد نقض عملى هم مقامات ذىصلاح تصميم مىگيرند؛ نقض عملى كه در حد ارتكاب جرم است؛ مثل نقض مادهى 570 مجازات كه در مورد تجاوز به حقوق ملت و آزادىهاى شخصى است كه اين را دادگاه صلاحيتدار رسيدگى مىكند و دادرس مىتواند به طور مستقل، رسيدگى كند؛ زيرا قوّهى قضاييه مستقل است و گفته شد كه اين كار قوّهى قضاييه كه مىخواهد «دادگاه قانون اساسى» تشكيل دهد، اگر به صورت يك تشكيلات مستقل و جداى از قوّهى قضاييه نباشد و با وظايف شوراى نگهبان تداخل نكند، بلكه به عنوان يك دادگاه خاص تشكيل شود بر خلاف قانون اساسى نيست.
در چه صورتى، «دادگاه قانون اساسى» تشكيل خواهد شد؟
اگر مجلس قانون دادگاه عالى كيفرى قانون اساسى را تصويب كند و شوراى نگهبان آن را تأييد نمايد يا در اين ميان، اين طرح به مجمع تشخيص مصلحت ارجاع داده شود و او نظر نهايى بدهد، اين بر اساس قانون اساسى تشكيل خواهد شد.
در مجموع، از ديدگاه شما، برخورد با متخلفان از قانون اساسى چگونه بايد باشد؟
به نظر بنده، ده عامل براى ضمانت اجراى قانون اساسى از خود قانون اساسى مىتوان استنباط كرد:
1- اصل تفكيك قوا (اصل 57 قانون اساسى)؛
2- نظارت بر قوانين به وسيلهى قانون اساسى توسط شوراى نگهبان (اصل 92)؛
3- وظايف قوّهى قضاييه در نظارت بر حسن اجراى قوانين (بند 3 اصل 156)؛
4-5-6-7- عمل قوّهى قضاييه از طريق ديوان عدالت ادارى (اصل 172)، بازرسى كل كشور (اصل 170)، قضات (اصل 170) و رسيدگى خاص.
8- رهبرى (بند 2، 7 و 8 اصل 110)؛
9- خبرگان رهبرى (اصل 111)؛
10- مجلس شوراى اسلامى .
والسلام عليكم و رحمه اللّه و بركاته